هیچ وقتِ خدا این آدمهایی که از موضع بالا به بقیه نگاه می کنند را نفهمیدم و این یک اعتراف کاملا صادقانه است که دارم در تاریکی اتاقم به پدر درونم می گویم! پدر می پرسد خب کجای این موضوع گناه است فرزندم؟ من سرم را بیشتر زیر پتو می برم و آهسته می گویم: اینکه پس از مواجهه با این آدمها تمام روز  فحش می دهم به زمین و زمانی که این موجوداتِ خود مرکزِ عالم فرض کننده را نمی بلعند ، هشدار نمی دهند . پدر درونم از آن ور پتوی مخمل ِ بی پلنگ که هیچ شباهتی به تورهای اتاقک اعتراف ندارد ،آه! بلندی می کشد و فقط می گوید: فرزندم! بخواب!دیر وقت است . هیچ چیز درباره ی بخشودنی بودن یا نبودن گناهم نمی گوید .بعد دامن کشان بیرون می رود و صدای بسته شدنِ در نمی آید . من زیر پتو گریه را و سطر اول این روز نوشت را آغاز کرده ام . با این جملات ِبعدا محذوف که: استاد! باور  نداشتم کسی که پرفسورای روان شناسی دارد آن هم از ینگه ی دنیا! به شاگردی بند انگشتی مثل من هم از خیلی بالا به پایین نگاه کند و مکالمه کند من که نه ادعای هم طرازی با علم و کمالات شما را دارم که بخواهید بکوبیدم در هاون و نه اصلا هم رشته ی شما هستم که نظرم در پژوهش فی ما بین، مخاطره ای ایجاد کند بر نظریات آقایان روان شناس در سراسر گیتی . من اگر هشت و نیم صبح زبانم  می چرخید و می گفتم از آنجا مطمئن درباره ی نظرم هستم که خودم شاعرم و به این موضوع مشترک بین روان شناسی و ادبیات یعنی بحث عواطف اشراف دارم و تالیف دارم خیر سرم و این طوری بخش بزرگی از مشکل حل می شد اما من هیچ وقت به هیچ کسی توی دنیا نگفته ام شاعرم ! شاعر بودن دکتر و مهندس و کارگر و روان شناس بودن نیست که بشود این طوری گفتش مثل یک تخصص صِرف،و این بِرّ و بِر نگاه نکردن توی چشم شما و فی الفور عَلَم ِ آی من شاعرم جناب استاد برنداشتن، نه! از عدم اعتماد به نفس نمی آید وقتی جهان به خودش حافظ و مولانا و سعدی و فردوسی و شاملو و فرخزاد و سپهری و مایاکوفسکی و لورکا و. دیده است من خودم را یکی می دانم از اهالی ادبیات که کار شعر می کند فقط همین . و با کمال شاگردیّت در جواب طعنه ی گزنده تان گفتم: بله ،مجدد بررسی می کنم و امیدوارم به اتفاق نظر برسیم . نه گفتم شما برحقید و نه گفتم من چنینم و چنان فقط از امیدی گفتم که انگار آنقدرها هم پر ررنگ نبود تا مانع از ناسزا گفتنم به جناب زمین و سرهنگِ زمان شود.از امید گفتم شاید چون شنیده بودم روان شناس ها زیاد از امید حرف می زنند ، خواستم با زبان خودتان با شما حرف بزنم و گرنه آن روی سگِ ادبیاتی ام می آمد بالا و زمزمه ی آن لحظه توی دلم  جولان دهنده را قرائت می کردم برایتان که: افتادگی آموز اگر طالب فیضی و شما هم می رفتید در کار  تشخیص که واقعا دچار چه اختلالی غیر از افسردگی حاد که این روزها از هیاتم نیز پیداست،هستم . ولی خودمانیم رفقا دلداری ام بدهید که افسردگی از خودشیفتگی خطرناک تر نیست .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

محمود نامی Denise از تراسِ پر از گلِ سرخ در هر صبح افروز رایانه Josh ابارا شاپ شماره مجازی البرزکرين خونه ی نیلوفر