باورم نمی کند کسی

استخوان هایم از عشق به درد آمده اند 

و در رگانم به جز خون

کس دیگری هست که در گردش است 

باورم نمی کند کسی 

می تواند -عشق - باشد این سطرها که می نویسم

تا باستان شناسان 

لابه لای سنگ های کلماتم 

استخوان های اژدهایی را پیدا کنند 

که هنوز دلش گرم است 

 

                         ( علی عربی )

 

و دلم. دلم در اوج انجمادها ، در وانفسای زندگانی ،همین اژدهای عاشقی ست که گاه دل گرم می شود .

چطور بنویسم شنیدن جمله ای با فعل مستقبل از دهان کسی که حال استمراری آدم است چقدر می تواند سرنوشت لحظات غمگین و تاریک را روشنی ببخشد . من دوست دارم در این قبیل روشنایی ها خانه کنم ، بچه کنم ، مثل برگچه های سبز گیاه پتوس ریشه کنم و بپیچم دورساقه هام،دور ساقه هاش و بالا بروم ، از خودم بالاتر ، از زمان و مکان بالاتر ، از هر چه بالاست بالاتر . این بالا نشینی متبخترانه نیست ، شهوت قدرتمندی نیست،این رشد است . من دلم می خواهد رشد کنم و دانه های دلم پیداست . کاش سهراب زنده بود و من یکی از مردمی بودم که وقتی او می گفت : کاش این مردم دانه های دلشان پیدا بود به من اشاره می کرد و می گفت: مثل ایشان و خیلی های دیگری که دانه های دلشان پیداست .  دانه های دلم پیداست سهراب ودارم هر چه می گویم راست است ، عین واقعیت است .


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تهران دانش اخبار تکنولوژی اخبار تکنولوژي و ديجيتال تکنولوژی بـیمه عـمـر و تـامـین آتــیه پاســارگـــاد sertad پايگاه اطلاع رساني دفتر امام جمعه بخش انگوران؛ شهر دندي سایت موسیقی لیورپول آکادمی هوشمند و مدرن زبان رادین شیراز